عباس اصغرپور – ایران
توو زندگی، هر پنجره دیواره اسماعیل
توو ریههات انباری از سیگاره اسماعیل
وقتی نمونده واسهٔ بازی و خوشحالی
اسباببازیمون همین آواره اسماعیل
ما کارگر، ما کارگر، ما کارگر بودیم
ما کارگر هستیم و این اجباره اسماعیل
تاریخ ما یعنی همین دلمردن و بودن
این زندگی، از زندگی بیزاره اسماعیل
وقتی تمومِ شهر با زیرِ کمر خوابه
بابات با اشکای تو بیداره اسماعیل
هرچی لگد خوردیم کافی نیست! انگاری
رو صورتت کلّی لگد جا داره اسماعیل
توی نگاه دوربینهای بدون لنز
چشمت نگاتیوی عمیق و تاره اسماعیل
ما توی این مرداب تاریکی گرفتاریم
از این شپشها پشتمون میخاره اسماعیل
هر لحظهمون دلگیره و اینو نمیفهمن!
مثل قرارِ آخرین دیداره اسماعیل
این گریهها، این گریهها، این گریههای تو
چیز جدیدی نیست… یه تکراره اسماعیل